آرایش کردن و پیراستن و بزک کردن. (ناظم الاطباء). آراستن و پیراستن کسی یا چیزی را: نه از بهر خود می ستانم خراج که زینت کنم بر خود و تخت و تاج. سعدی (بوستان). بهار آمد و زینت باغ کرد خزان را از این رهگذر داغ کرد. ملاطغرا (از آنندراج). رجوع به زینت و دیگر ترکیبهای آن شود
آرایش کردن و پیراستن و بزک کردن. (ناظم الاطباء). آراستن و پیراستن کسی یا چیزی را: نه از بهر خود می ستانم خراج که زینت کنم بر خود و تخت و تاج. سعدی (بوستان). بهار آمد و زینت باغ کرد خزان را از این رهگذر داغ کرد. ملاطغرا (از آنندراج). رجوع به زینت و دیگر ترکیبهای آن شود
پیش انداختن و به جلو راندن، در پشت سر کسی یا حیوانی قرار گرفتن و او را با فشار سینه به جلو راندن، بر زمین خوردن سنگ یا تیر یا چیز دیگر پس از پرتاب شدن و منحرف گشتن آن به سمت دیگر، فخر کردن، نازیدن
پیش انداختن و به جلو راندن، در پشت سر کسی یا حیوانی قرار گرفتن و او را با فشار سینه به جلو راندن، بر زمین خوردن سنگ یا تیر یا چیز دیگر پس از پرتاب شدن و منحرف گشتن آن به سمت دیگر، فخر کردن، نازیدن
زین نهادن ستور را. زین بر پشت اسب و جز آن استوار کردن سواری را. آمادۀ سواری کردن چارپا را: بنالید و گفت اسب را زین کنند وزین پس مرا خشت بالین کنند. فردوسی (از آنندراج). بفرمود تا رخش را زین کنند سواران بروها پر از چین کنند. فردوسی. آواز دادم غلامی راکه بمن نزدیک بودی بهر وقت نام وی سلام. گفتم بگوی تا اسب زین کنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 169). ز خوی نیک خرد در ره مروت و فضل مر اسب تن را زین و لگام باید کرد. ناصرخسرو. گلبن پر از پروین کند چون ابر مرکب زین کند. ناصرخسرو. کی شودعز و شرف بر سر تو افسر و تاج تا تو مر علم و ادب را نکنی زین و رکیب. ناصرخسرو. کمال فضل ترا من به گرد می نرسم مگر کسی کند اسب سخن از این به زین. سعدی. شاها منم که چون فرس طبع زین کنم گیرد بدوش غاشیۀ عجز بوفراش. عرفی (از آنندراج). رجوع به زین و دیگر ترکیبهای آن شود، بطور مطلق بمعنی آماده شدن برای کاری و حاضر گشتن برای انجام و اجرای آن استعمال میشود. (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده). - گربه زین کردن، تکه گرفتن کاری نامناسب و پرزحمت برای کسی. شخصی را برای کاری معرفی کردن و زحمتی را به عهدۀ او گذاشتن و او را گرفتار دردسر و ناراحتی کردن. (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده)
زین نهادن ستور را. زین بر پشت اسب و جز آن استوار کردن سواری را. آمادۀ سواری کردن چارپا را: بنالید و گفت اسب را زین کنند وزین پس مرا خشت بالین کنند. فردوسی (از آنندراج). بفرمود تا رخش را زین کنند سواران بروها پر از چین کنند. فردوسی. آواز دادم غلامی راکه بمن نزدیک بودی بهر وقت نام وی سلام. گفتم بگوی تا اسب زین کنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 169). ز خوی نیک خرد در ره مروت و فضل مر اسب تن را زین و لگام باید کرد. ناصرخسرو. گلبن پر از پروین کند چون ابر مرکب زین کند. ناصرخسرو. کی شودعز و شرف بر سر تو افسر و تاج تا تو مر علم و ادب را نکنی زین و رکیب. ناصرخسرو. کمال فضل ترا من به گرد می نرسم مگر کسی کند اسب سخن از این به زین. سعدی. شاها منم که چون فرس طبع زین کنم گیرد بدوش غاشیۀ عجز بوفراش. عرفی (از آنندراج). رجوع به زین و دیگر ترکیبهای آن شود، بطور مطلق بمعنی آماده شدن برای کاری و حاضر گشتن برای انجام و اجرای آن استعمال میشود. (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده). - گربه زین کردن، تکه گرفتن کاری نامناسب و پرزحمت برای کسی. شخصی را برای کاری معرفی کردن و زحمتی را به عهدۀ او گذاشتن و او را گرفتار دردسر و ناراحتی کردن. (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده)
وصله کردن در پی کردن رقعه دوختن، سخت شدن پوست کف دست و پا سینه زانو و غیره بسبب تماس کار بسیار و راه رفتن مدام: یکی مشت در کارم از کینه کرد که همچون شتر سینه ام پینه کرد. (یحیی کاشی)
وصله کردن در پی کردن رقعه دوختن، سخت شدن پوست کف دست و پا سینه زانو و غیره بسبب تماس کار بسیار و راه رفتن مدام: یکی مشت در کارم از کینه کرد که همچون شتر سینه ام پینه کرد. (یحیی کاشی)